مثل یک مهتاب در آسمان تاریک قلبم نشستی و قلب مرا پر از نور محبت و مثل یک قناری در باغ سوخته قلبم نشستی و با صدای آواز دلنشینت قلب مثل لیلی قصه ها آمدی و مرا مجنون خودت کردی. آری تو مرا عاشق خودت کردی آمدی و مرا با رویاهای عاشقانه ات همسفر کردی ، مرا با خود به دشت آرزوها بردی مثل یک شبنم بر روی چشمانم نشستی و مثل اشک یک عاشق بر روی گونه ام تو که آمدی درهای قلبم را طلسم کردم و بالای درگاه آن نوشتم ورود ممنوع! لب تو را در آنجا اسیر کردم ، اسیر محبت و عشق خودم کردم ! در این خانه دل سرخ تو را با خون عشق و هوای دوست داشتنم زنده نگه خواهم کاری میکنم که ، به عشق من وفادار باشی و مرا از ته قلبت دوست داشته باشی عزیزم.... از تمام دار این دنیا تنها همین قلب سرخ را دارم و اینک آن را با احساسی پر از عشق عزیزم من نیز میخواهم به همگان بگویم که دوستت دارم..... قلم سرخ زندگی را برمیدارم به سوی قلب مهربانت می آیم و بالای درگاه آن دوست دارم همه زندگی من
عشق خودت کردی....
مرا دیوانه آن احساس پاکت کردی......
تو مرا گرفتار خودت کردی.......
و تمام آرزوهایم را زنده کردی ، دلم را پر از امید و دلگرمی کردی ، مرا در این دنیای
عاشقی دربه در کردی !
سرازیر شدی .....
داشت و با احساس پاکم درد دلهای عاشقانه ام را هر شب در گوشت زمزمه خواهم
کرد عزیزم....
به تو تقدیم کرده ام و دلم میخواهد تو نیز با احساسی پاکتر به آن وفادار باشی
عزیزم...
مینوسسم که : یکی را دوست میدارم تا دیگر کسی وارد آنجا نشود آن لحظه است
که قلبت تنهای تنها برای من است و من نیز تنهای تنها برای همه می باشم
عزیزم...........
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |